آیت الله منتظری :قرار بود بسیج در راه خدا باشد نه در راه شیطان ؟!!!
آیت الله منتظری: ضاربان مردم علاوه بر این که خلاف شرع انجام داده اند باید دیه هم بپردازند...
شبکه جنبش راه سبز (جرس):
آیت الله العظمی منتظری از مراجع حامی جنبش سبز با اشاره به حوادث پس از انتخابات و برخوردهای تند و خشن توسط نیروهای انتظامی و برخی از نیروهای بسیج گفت: فلسفه تشكیل بسیج ، بسیج در راه خدا بود نه بسیج در راه شیطان
به گزارش سایت این مرجع تقلید شیعه، همزمان با عید سعید قربان آیت الله العظمی منتظری طی سخنان كوتاهی در جمع علاقه مندانی كه برای دیدار با معظم له گرد آمده بودند
ضمن اشاره به فرمان الهی به حضرت ابراهیم برای ذبح حضرت اسماعیل ، عید قربان را فرصتی برای قربانی كردن "نفس شیطانی " توصیف نمودند; و نفس انسان را با توجه به آیات قرآن دارای چهار مرتبه دانستند:
مرتبه اول نفس اماره است كه فرمانده كل قوا نفس انسان است كه به بدی ها و شرور انسان را وسوسه میكند. در مرتبه دوم نفس لوامه است كه در قبال گناهان انسان بی تفاوت نیست و پس از انجام گناه انسان را ملامت میكند.
معظم له در توضیح این مرتبه نفس ، ضمن اشاره به حوادث خشونت بار پس از انتخابات و برخوردهای خشن نیروهای امنیتی و نظامی با مردم كه گاه برخی نیروهای بسیج هم در آن شركت داشته اند، این اعمال خشونت آمیز با معترضین را خلاف شرع و قانون دانسته و ضمن طرح پرسش هایی خطاب به كسانی كه مردم را مورد ضرب و جرح قرار دادند، فلسفه تشكیل بسیج را بسیج در راه خدا دانستند نه بسیج در راه شیطان.
و تمامی كسانی كه به دست مأموران كتك خورده اند حتی اگر خراشی به بدن آنها وارد شده باشد را دارای دیه دانسته و فرمودند: زدن مردم به چه مجوزی ؟! آیا هر كس مرا قبول ندارد باید كتك بخورد؟!
حضرت امیر(ع ) با این که معصوم بودند در خطبه 216 نهج البلاغه به مردم خطاب كرده و میفرماید: شما خود را باز ندارید از گفتار حق و مشورت عادلانه ، من ذاتا فوق خطا نیستم مگر این كه خدا مرا كفایت كند.
حتی حضرت علی (ع ) با این عظمت خود را ذاتا فوق خطا نمی داند. چرا مردم را كتك میزنید چون حرفتان را قبول ندارند؟
ایشان تمامی اعمال خشونت بار را گناه و تضییع حق مردم دانسته و فرمودند: ضاربان علاوه بر این که خلاف شرع انجام داده اند باید دیه هم بپردازند.
همچنین ایشان ضمن اشاره به این كه برخی ها مردم را كتك زده اند برای این كه به آنها یك احسنت بگویند فرمودند: نفس لوامه انسان را ملامت میكند كه چرا برای دنیای دیگران جهنم میرویم ؟ آیا این بدبختی نیست كه انسان برای دنیای دیگران به جهنم برود؟
در ادامه معظم له مرتبه سوم را نفس ملهمه برشمرده كه دائم حق و باطل را به او اعلام و القاء میكند. و مرتبه چهارم ، نفس مطمئنه است چنانچه آیه قرآن میفرماید: (یا ایتها النفس المطمئنة ارجعی الی ربك راضیة مرضیه ...) كه فرد از اطمینان قلب بالایی در برابر حوادث و ناملایمات برخوردار است .
مانند امام حسین (ع ) كه با آن همه مصیبت و كشته شدن اصحاب و یاران و اولادش ، ولی دلش محكم و استوار بود. و واقعا قربانی واقعی را امام حسین (ع ) در روز عاشورا كرد. در پایان معظم له برای رفع گرفتاری ها، آزادی زندانیان در بند و استجابت دعاها دعا نمودند.
مجله بینالمللی «سیاست خارجی»(Foreign Policy)، زهرا رهنورد همسر میرحسین موسوی را به عنوان نفر سوم در فهرست صد متفکر برتر جهان در سال ۲۰۰۹ انتخاب کرد.
به گزارش موج سبز آزادی مجله بینالمللی «سیاست خارجی»(Foreign Policy) با انتشار فهرستی از صد متفکر برتر سال 2009، زهرا رهنورد را به عنوان نفر سوم در این فهرست، پس از «بن برنانکی» و «باراک اوباما» انتخاب کرد. این مجله در توضیح این انتخاب آورده است: "برای حمایتهای فکری از جنبش سبز و کمپین همسرش، رهبر مخالفان(دولت ایران)، میرحسین موسوی"
در گزارش این نشریه سپس به حمله محمود احمدینژاد به زهرا رهنورد در مناظره وی با میرحسین موسوی اشاره شده است و با ذکر اینکه رهنورد سپس در یک مصاحبه مطبوعاتی پاسخ اتهامات احمدینژاد را داد، از این واقعه به عنوان یکی از حوادثی که باعث تحریک مخالفان و اتحاد هواداران میرحسین موسوی شد یاد کرده است.
این گزارش سپس به خدمات رهنورد در شورای عالی انقلاب فرهنگی برای ارتقا نقش زنان در جامعه اشاره کرده است و با یادآوری ریاست وی بر دانشگاه الزهرا از سخنرانی شیرین عبادی در این دانشگاه به دعوت زهرا رهنورد سخن به میان آورده است.
«سیاست خارجی» در پایان این گزارش با برشمردن گوشههایی از نقش موثر زهرا رهنورد در کمپین تبلیغاتی میرحسین موسوی به برنامههای وی برای پیشرفت جایگاه زنان در جامعه آینده ایران اشاره میکند.
"بيانيهی پانزدهم ميرحسين موسوی به مناسبت سیامين سالگرد تأسيس بسيج مستضعفان بيانيهای است از يک سو دربرگيرندهی خطوط اصلی چهارده بيانيهای که پيشتر از او خواندهايم و از سوی ديگر دستکم از يک جهت بسيار متفاوت با آنها. اين بيانيهای است که، همچون جمعبندی بيانيههای قبلی، باز تأکيد میکند بر قانون اساسی بهمثابه چارچوب فعلی جنبش، بر اخلاقیبودن آن، بر شجاعتی که از اخلاق مايه میگيرد، بر اين که پيروزی اين جنبش منوط به شکست ديگران نيست، بر از نو معنادادن به نمادها و نهادهای مسخشدهی جمهوریاسلامی مانند بسيج، بر اين که مخالفان مردم در موضعی ضداخلاقی، ضددينی، ضدقانونی و ضدانقلابی قرار گرفتهاند و از اين رو رفتنیاند و بالأخره بر پيروزی فراگير و ناگزير اين جنبش."
اما در اين بيانيه مفهوم جديدی معرفیشدهاست که خبر از آغاز مرحلهای جديد از دگرديسی و تکامل جنبش سبز و رهبری آن میدهد. اين مفهوم در جملهای کوتاه در ميان آخرين سطرهای اين بيانيه ایچوناين معرفیشدهاست: «ضرورتی، حتی به مراتب مهمتر از آرمانهای جنبش سبز، ما را مجبور میکند که اجازه ندهيم کسی در ترسيدن ما طمع کند.» اين ضرورت چيست که به نظر نويسندهی بيانيه حتی به مراتب مهمتر از آرمانهای جنبش سبز است و ايجابمیکند اجازه ندهيم کسی در ترسيدن ما طمع کند؟ برای يافتن پاسخ اين پرسش بايد متن بيانيه را بار ديگر بر محور اين پرسش بازخواند. اما پيش از آن که من خواهش خودم را پيشنهادکنم، مايل ام به نکتهی ديگری اشارهکنم که به زعم من به اندازهی فهم خود آن ضرورت و حتی بيش از آن مهم است.
برجستهساختن ضرورتی نو که حتی به مراتب مهمتر از آرمانهای جنبش سبز است آن هم از سوی ميرحسين موسوی که تا کنون صرفاً (يا حداکثر) رهبر جنبش سبز دانستهمیشده است و فراخواندن جنبش سبز برای اين که آن ضرورتِ به مراتب مهمتر را از اين پس راهنمای عمل کنند و اجازه ندهند کسی در ترسيدن آنها طمع کند حامل پيامی ضمنی است که درک و دريافت آن به مراتب مهمتر از فهم پيامهای مصرح بيانيه است.
اين پيام اين است که جنبش سبز و هم راهبری آن به مرحلهی جديدی از رشد خود دگرديسیيافتهاست. يعنی راهنمای عمل جنبش ديگر از اين پس صرفاً آرمانهايی نيست که بيشتر از جنس حقوق مدنی اکثريت مردم اند و تا کنون جنبش سبز را جنبشی مدنی برای بازيابی و واسِتانی آنها میشناختيم. يعنی در غياب حاکميتی سياسی که آستانهی منافع ملی را هم درکنمیکند يا از پس تأمين آن برنمیآيد، و بل که منافع ملی را قربانی بقای خود میخواهد، جنبش سبز از اين پس بايد وجه ديگر مبارزهی مسالمتآميز خود را شناسايی و پیگيریکند و آن تأمين اهدافی است که بسی فراتر از آرمانهای جنبش سبز با موجوديت ايران و حفظ منافع آن سر و کار دارد و نخستين الزام تشخيص چوناين ضرورتی نترسيدن است.
علاوه بر بیانیهی سیزدهم که صریحاً بر منافع ملی در کانون اهداف جنبش صحهمیگذارد، ميرحسين موسوی خود علامتهايی از به رسميتشناختن اين دگرديسی را اخيراً دستکم در دو مورد آشکارکرده بود. يکی نقد او بر مذاکرات و معاملات اخير دربارهی پروندهی هستهای، و ديگری نقد او بر طرح هدفمندسازی يارانهها. اين هر دو ظاهراً از دايرهی مباحث و مطالبات جنبش سبز بهعنوان يک جنبش حقوق مدنی خارج اند و به حوزهی تصميمگيریهای راهبردی نظام برمیگردند که رأی فصلالخطاب آنجا ازآن رهبر نظام سياسی ايران است. اما او در متن جنبش سبز به نقد اين هر دو سياست پرداخت.
معنای اين رفتار سياسی اين است که ميرحسين موسوی اکنون خود را با جنبشی همراه میبيند و به همآهنگی جنبشی میانديشد که دیگر آيندهی سياسی کشور در گرو رفتارهای آن است. او بهصراحت اين تشخيص جنبش را پيشتر به زبان آوردهاست که مخالفان مردم چه بسا بسيار زود مجبورمیشوند صحنه را به مردم بسپارند. او اکنون راهبری جنبش را بر اين تراز تنظيم کردهاست، چون تراز جایگاه جنبش را میبيند که اينچوناين ارتقا يافتهاست. اين نکته با توضيحی که در ادامهی اين يادداشت خواهم آورد، درمورد فهم آن «ضرورتی» که ميرحسين به آن اشاره میکند روشنتر خواهد شد.
اما آن «ضرورت» چيست؟ يک جمله جلوتر در اين پيام ميرحسين آمدهاست: «بسيج در تاريخ معاصر ما نه فقط يک نام، بلکه يک عملکرد بود که هرگز از آن بینياز نمیشويم؛ تا جايی که اگر معدودی از متصديان اين عملکرد مأموريتهای خود را فراموشکنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگيريم.» و بعد بلافاصله ادامهمیدهد: «ضرورتی، حتی به مراتب مهمتر از آرمانهای جنبش سبز ما را مجبور میکند که اجازه ندهيم کسی در ترسيدن ما طمع کند.» اهمال نظام سياسی در ادای يک کار ويژه يا عملکردِ مهم است که منشأ پيدايش اين «ضرورت» شدهاست.
اين کار ويژه که حاکميت آن را وانهادهاست تأمين امنيت کشور است که شرط تأمين منافع ملی است. با اشاره به هماين تهديد امنيت ملی است که همانجا کمی بالاتر آمده است: «ملت ما هنوز امنيت و آرامش خويش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمايش گذاشت. حال کسانی در داخل کشور میخواهند اين سرمايه را از ما بگيرند. در مقابل نمايشهای آنان مردم يا نمیترسند، که نمیترسند، و اين آخرين حربه هم از آنان سلب میشود، و يا خدای ناکرده میترسند. در آن صورت آيا اسباببازیهای جنگی از تماميت اين کشور حفاظت خواهدکرد؟»
در واقع، آنچه اين پيام از موضع راهبری و هماهنگکنندگی جنبش نگران آن است بهخطرافتادن منافع ملی از طريق ارعاب و سرکوب مردم است. استدلال او اين است که ملتی که در برابر حکومتاش جسارت خود را از دست داده باشد هدفی مناسب است برای هجوم خارجی. در حالی که اين حکومتگران میخواهند امنيت خود را با ارعاب مردم و «اسباببازیهای جنگی» در برابر دشمنان تأمينکنند، در واقع دارند تماميت کشور را با صفآرايی در برابر مردم به خطر میاندازد « و فکر نمیکنند که با اين رفتارهای کوته بينانه چگونه امنيت ملی کشور را در معرض خطر قرار میدهند.» اين همآن ضرورتی است که لازممیآورد ايفای اين کار ويژهی خطير و بر زمين مانده را «ما مردم خود برعهدهبگيريم.»
به اين ترتيب، ميرحسين موسوی امروز با اين بيانيه دو رویداد بزرگ و به هم وابسته را در مسير رشد و دگرديسی جنبش و تحولات پيش روی ايران اعلامکرد. يکی دگرديسی جنبش سبز از جنبشی صرفاً در پی تأمين حقوق مدنی به جنبشی سياسی در مقياس ملی و برای جانشينی بخشهای از کار افتادهی نظام سياسی کنونی ايران که ديگر نمیتوانند منافع و امنيت ملی را تأمينکنند. و ديگری، به تبع و هماهنگ با اولی، ارتقای نقش راهبری جنبش. اين اعلام يک نقطهی عطف بزرگ در مسير رشد سريع و چشمگير جنبش سبز مردم ايران است که مرحلهی کودکی خود را را زود پشتسرنهاده و دارد به بلوغ و زايش گونهای نو از سياست مبتنی بر منافع ملی در ايران میرسد.
کلمه: مهندس میر حسین موسوی به مناسبت فرا رسیدن سی امین سالگرد تاسیس بسیج مستضعفان بیانیه ای را صادر کرد.نخست وزیر محبوب امام در این بیانیه به اهداف تاسیس نهاد بسیج مستضعفان و مقایسه ای بین عملکرد این نهاد در سالهای اولیه انقلاب وماههای اخیر پرداخته است.
به گزارش کلمه متن کامل این بیانیه به شرح زیر است:
بسم الله الرحمن الرحیم
پنجم آذرماه سالروز تاسیس بسیج مستضعفان از سوی امام خمینی و فرصتی است تا این نهاد موثر در تاریخ انقلاب اسلامی در معرض نگاهی دوباره قرار گیرد. بسیج چه بود و چه هست و چه باید باشد؟ بسیج را چه چیز ساخت و چه چیز نامدار کرد و قهرمان تمامی سلیقهها و گرایشها در دورهای از تاریخ معاصر این سرزمین قرار داد؟ آن سابقه درخشان و دستاورد بزرگ که بسیج نامیده شد با بودجههای کلان و سلاحهای گران به دست نیآمد. سازماندهی برتر نبود که از بسیج اسطوره ساخت و قدرت نظامی نبود که تواناییهای بسیج را شکل داد، بلکه نیتهایی پاک و عمیق این بنای بلند را برافراشت و اسوههایی را پرورش داد که هنوز هرگاه از آنان نام برده میشود گویندگان و شنوندگان، یاران پیامبر (ص) را به یاد میآورند.
علاوه بر این، بسیج در تاریخ انقلاب نماد و نهاد شجاعت و ایستادگی ملت ماست. سی سال پیش از این امام بسیج مستضعفان را در مقابله با احتمال حمله نظامی ابرقدرت]ها به وجود آورد و این موثرترین اقدام ممکن برای پیشگیری از آن خطر بود. در این سه دهه هیچ سلاحی وجود نداشت که قدرتهای بزرگ و کوچک مخربتر از آن را در اختیار نداشته باشند و تنها چیزی که آنان را از گزند رساندن به این خاک منصرف و یا پشیمان میکرد ملاحظه شجاعت مردمی بود که از قدرت قدرتمندان نمیترسیدند و در دفاع از آرمانها و حقوق خود کوتاهی نمیورزیدند. بسیج قابی بود که این چهره از ملت ما را به نمایش میگذاشت.
و بسیج جلوهگاهی بود برای ظهور یکپارچگی اقشار و سلیقههای گوناگون مردم ما. زمانی که پدر دلسوز ما این نهال را غرس میکرد گفت: «کشوری که بیست میلیون جوان دارد، باید بیست میلیون بسیجی داشته باشد». چنین هدفی چگونه میتوانست تحقق بیابد اگر بسیج به یک سلیقه یا نحله یا فرقه یا قشر تعلق پیدا میکرد؟ بلکه مقصود او از ارتش بیست میلیونی ایجاد آن ظرفی و رنگی بود که بتواند تمام، یا لااقل اکثریت عظیمی از رنگهای جامعه را در خود جمع کند؛ شبیهترین چیز به پرچمهای سالار شهیدان (ع) که هر ساله در کشور ما بلند میشود و همه اقشار مردم ما، حتی برخی از اقلیت های دینی را گرد خویش میآورد.
اگر بسیج به یکی از بزرگترین دستاوردهای تاریخی ملت ما تبدیل شد به خاطر توجه به چنین رمزهایی بود، والا از صرف یک نام چنین هنرهایی ساخته نیست؛ هنر تبدیل انسانهایی عادی به لشکر مخلص خدا، هنر پایدار ماندن و پیروز شدن با دستانی خالی و هنر محور و مایه وحدت و سربلندی یک ملت تاریخی و بزرگ قرار گرفتن.
اینک نیز داستان همین است. نوعی از نامها و نشانهها، نوعی از کلمات و ظواهر، نوعی از لحنها و لهجهها، نوعی از جملات و طلسمها…. نیستند که مدرسههای عشق و انسانهای بزرگ میسازند. تمامی بسیجیان نامدار و گمنامی که ایمان و ایران به آنان افتخار میکند به صرف ادای چند حرف در میادین سابقین قهرمان نشدند. آنان در بوته قرار گرفتند. و در این جهان کیست که در بوتههای فتنه آزموده نشود؟
احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون.
آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم به حال خود رها میشوند و در فتنهها آزموده نخواهند شد؟
و لقد فتنا الذین من قبلهم و لیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکاذبین
به تحقیق کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم و خداوند خواهد دانست کسانی را که راست گفتند و خواهد دانست آنانی را که دروغگویانند.
اینک نوبت به وارثان باقریها و باکریها رسیده است. نسل جدیدی که بسیجی نامیده میشود امروز در بوته تاریکترین شبههها و فتنهها قرار دارد. آیا این نسل جدید نیز شبیه به کسانی هستند که جنگ جمل را در رکاب امیرمومنان (ع) مبارزه کردند؟ یا این قیاسها واهی است و کسانی که اینگونه قیاس میکنند بسیج را ماشینی سرکوبگر میخواهند برای زدن و گرفتن و آزار و حتی قتل انسانهایی که تنها جرمشان دعوت به دادگری است؟ چه کسانی جواب این سوال را میدانند؟ هویت آن سازمانی که اینک بسیج مستضعفان نامیده میشود به راستی چیست؟ دستگاهی بینیت که بفرموده چشمانش را میبندد و دست و پای خواهران و برادرانش را میشکند، یا نهادی مجهز به عمیقترین بصیرتها که میتواند در ظلمانیترین شبهای فتنه راه را از بیراهه تشخیص دهد؟ شب فتنه روز کسانی است که در پاسخ به این پرسشها مردد ماندهاند.
اذا التبست علیکم الفتن کقطع اللیل المظلم فعلیکم بالقرآن. پاسخ پیامبر (ص) را به تمامی این تردیدها بشنوید که وقتی فتنه همچون پارههای شب تاریک شما را فرا گرفت باید به قرآن رو کنید. قرآن شفیعی است که اگر به سود کسی شفاعت کند از او پذیرفته خواهد شد و چون به رغم کسی شهادت دهد تصدیق میشود؛ کتابی که هرکس آن را پیشوا و پیشارو بگذارد به بهشت میرود و کسانی را که به آن پشت کنند به سوی دوزخ میراند؛ کتابی که به سوی بهترین راه هدایت میکند؛ کتابی که به روشنی و صراحت ما را فرمان میدهد تا با راستگویان باشیم.
یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و کونوا مع الصادقین
ای کسانی که ایمان آوردهاید از خدا پروا کنید و با راستگویان باشید.
ولی اگر معلوم بود کدام گروه راستگو هستند که شب فتنه به پایان میرسید. در عین حال این قدر معلوم است که راستگویان دروغ نمیگویند. کسانی که در مبارزه سیاسی اصلیترین شیوهشان دروغ گفتن است حتما راستگو نیستند؛ تقوا در همدستی با آنان و ایمان سازگار با پیرویشان نیست. آیا در این چند ماهه هیچ دروغی نشنیدهاید؟ ای جماعت مومنان! تقوا کنید و با راستگویان باشید.
بسیج چه بود و چه خواهد بود و چه باید باشد؟
بسیجی که امام میخواست در مقابل ملت قرار نمیگرفت، بلکه در کنار مردم و پشتسر آنان بود؛ بسیجی که فراتر از جناحها عمل کند و بازوان بلندش همه اقشار را در بر بگیرد؛ بسیجی که از دوستی مردم لذت ببرد؛ بسیجی که به دنبال رفاقت و محبت و یگانگی مردم باشد؛ بسیجی که بدون توجه به اختلافات سلیقهای خود با دیگران حافظ عرض و ناموسشان باشد، که آنان یا برادر او در دینند و یا نظیر او در آفرینش؛ بسیجی که حرمت حریمهای خصوصی مردم راحفظ کند. امام بسیج را به عنوان ابزاری برای قدرت حاکمان نمیخواست، بلکه نهادی برای قدرت مردم میدید تا حاکمیت آنان بر سرنوشتشان تضمین نماید. قرار بود رفتار و اندیشه بسیجی در مردم اثر کند، نه آن که قدرت بسیج بر سر مردم فرود آید. قرار نبود بسیج جیرهخوار دولت شود و به ازای دستگیر کردن مردم در اجتماعات پاداش سرانه بگیرد. افسوس بر بسیج اگر تا حد یک حزب سیاسی تنزل کند؛ این آن چیزی نیست که امام ما برای بسیجیان میخواست. قرار نبود بسیج به دستگاهی تبدیل شود که اختیار انتخاب و آزادی رای را از مردم بستاند.
برادران بسیجی من! کدام عیب و کاستی در آرزوهای امام برای بسیج وجود داشت که از آنها کناره گرفته شود؟ و چرا باید چهرهای که با زحمات گذشتگان شما پدید آمد به کدورتها آلوده گردد؟ شما خود با مردمید و از مردمید. مفاهیمی که فطرت مردم آنها را میپسندد چرا باید در نزد برخی از دوستان بسیجی ما نفرت ایجاد کند؟ کدام زشتی در نامهایی چون آزادی وجود دارد که وقتی بر زبان میآید قلب بعضی از آنان را مشمئز میکند، گویی که نام بزرگترین گناهان باشد؟ حال آن که هنوز بزرگترین میعادگاهها در اکثر شهرهای ما به نام آزادی خوانده میشوند. مگر نمیگوییم عنوانهایی چون حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق اقلیتها، و امثالشان محملهایی است تا قدرتها ریاکارانه خویشتن را به آنها الصاق کنند و سیمایشان را زیبا جلوه دهند؟ چرا آنهایی که قاعدتا باید صاحبان اصلی و اصیل چنین آرمانهایی باشند از آنها فاصله میگیرند؟ مگر میخواهند مکتبشان کریه جلوه کند؟ چرا این مفاهیم را لعن میکنیم و ملاک بیدینی قرار میدهیم؟ دینی که چونان یک بوته گل دلخواه برای بشر ارمغان آورده شد، از بس که آموزههایش ملایم و موافق با فطرت بود. مبادا آن را تبدیل به یک بوته خار کنیم تا هرکس با هر گوشه از آن تماس میگیرد زخمی شود؛ زخمهایی از نوع آنچه جوانان ما در خیابانها میبینند.
بسیج نیز سی سال پیش از این همچون یک بوته گل و یک پارچه نور متولد شد. آیا اگر کسی رجعت به آن عهد نورانی و نخستین را بخواهد به انقلاب پشت کرده است و دست به براندازی نظام زده است؟ آیا اگر کسی بازگشت به نسخه اصیل انقلاب اسلامی را طلب کند، آیا اگر کسی خواستار آن اسلام ناب محمدی که امام منادی و معرف آن بود باشد و از خرافهپرستیها و قشریگریهایی که با نام دین به مردم فروخته میشود بیزاری بجوید، آیا اگر کسی اجرای بدونتنازل قانون اساسی را دنبال کند، آیا اگر کسی از وفاداری به عهدهای ایمانی و انسانی بپرسد جز به دادگری فراخوانده است؟ آیا چنین کسانی باید در خیابانها کتک بخورند، در زندانها شکنجه ببینند و به حبسهای طولانیمدت محکوم شوند؟ آیا اسلام و قرآن اجازه میدهد مردمی که با مسالمت حاکمانشان را به عدالت امر میکنند کشته شوند؟
و یقتلون الذین یامرون بالقسط من الناس فبشرهم بعذاب الیم
و مردمی را که به دادگری امر میکنند به قتل میرسانند، پس آنان را به عذابی دردناک بشارت ده.
بسیج چه بود و چه خواهد بود اگر به مسیری که پیشرویش گذاشته شده است ادامه دهد؟ آن نیرویی که یک زمان نماینده شجاعت ملت ما بود آیا اینک به کار گرفته شود تا ایرانیان را بترساند؟ کاملا پیداست که آخرین و تازهترین راهبرد اقلیت اقتدارطلب ایجاد هراس در مردم است. آیا لباسهای مخوف میپوشند و در خیابانهای شهر آرایشهای نظامی به خود میگیرند تا هموطنانشان را مرعوب کنند؟ یا مردم را میترسانند چون خود میترسند؟ یا فرزندان انقلاب را به هفت سال و ده سال و پانزده سال زندان محکوم میکنند تا به خود تسلی داده باشند؟ و فکر نمیکنند که با این رفتارهای کوتهبینانه چگونه امنیت ملی کشور را در معرض خطر قرار میدهند.
کافی است مردم بترسند تا پای قدرتها به مرزهای این بوم باز شود. کافی است سمعه شجاعت این ملت خدشهدار گردد و بیگانه در دلاوری و استواری آنان تردید کند تا خواب های سی ساله تعبیر شود. به دو کشور همسایه ما که اینک در اشغال خارجی قرار دارد نگاه کنید. در هر دو آنها نخست مردم ترسانده شدند و ترسیدند. ظاهرا قدرتها با شعار آزادیبخشی به این دو کشور قدم گذاشتند، در عینحال که وقتی ابوغریبها را به راه میانداختند طمع خویش را در چهرههای وحشتزده مردم پنهان نکردند. آنها با صراحتی که بیشتر از آن ممکن نبود به مردم این دو کشور میگفتند شما همانهایی هستید که از صدام و طالبان وحشت داشتید، پس اینک حق آن است که از سلاحهای رعب انگیزتر ما بیشتر بترسید. حتی تروریستهای افراطی هنوز به آن امید که بتوانند همچون خونخواران پیش از خود بر هراس مردم این کشورها حکومت کنند آنان را بیرحمانه میکشند. قربانیان ددمنشیهای صدام و طالبان هنوز دارند تاوان ترس خود را میپردازند، کما این که ملت ما هنوز امنیت و آرامش خویش را مرهون شجاعت و استحکامی است که در طول سی سال گذشته به نمایش گذاشت.
حال کسانی در داخل کشور میخواهند این سرمایه را از ما بگیرند. در مقابل نمایشهای آنان مردم یا نمیترسند، که نمیترسند، و این آخرین حربه هم از آنان سلب میشود، و یا خدای ناکرده میترسند. در آن صورت آیا اسباببازیهای جنگی از تمامیت این کشور حفاظت خواهدکرد؟
بسیج در تاریخ معاصر ما نه فقط یک نام، بلکه یک عملکرد بود که هرگز از آن بینیاز نمیشویم؛ تا جایی که اگر معدودی از متصدیان این عملکرد ماموریتهای خود را فراموش کنند لازم است ما مردم خود آنها را بر عهده بگیریم. ضرورتی، حتی به مراتب مهمتر از آرمانهای جنبش سبز ما را مجبور میکند که اجازه ندهیم کسی در ترسیدن ما طمع کند.
و بدانیم که بالاتر از سیاهی رنگی نیست. ترساندن آخرین تیر ترکش است. مخالفانتان اشتباه کردند و در مقابل مسالمت و مقاومت شما آن را به کار بردند تا اگرکارگر نشود چاره دیگری نداشته باشند. چاره راستین آنها هم خود شمایید، روزی که از مخالفان خود بپرسید آیا پرچمهای رنگارنگ شما نیز به معنای اصرار بر اجرای بدون تنازل قانون اساسی است، و اگر آری گفتند آنها را بپذیرید. آن روز وقتی است که همه با هم سبز میشویم.
من که مانده ام چه چیزی صدایش بزنم؟ چهار سال قبل وقتی احمدی نژاد رئیس جمهور شد، بطور خلاصه نام ا.ن. را انتخاب کردم. اینطوری هم مردم می فهمیدند منظور من کیست، هم کسانی که بدون خواندن متن موضوع را بو می کشیدند و دست شان می آمد که قضیه چیست و طرف کیست. اما یکی دو نفر از دوستان گفتند ننویس، گناه دارد. حالا اکثر آن دوستان یا به وسیله ا.ن. زندانی شده اند یا خودشان همان " ان" را در نوشته های شان بکار می برند. بعدا فکر کردم بنویسم الف نون که هم مخفف بود، هم تکرار نامش شامه مردم را آزار نمی داد، با این همه گفتم بگذار الفنون بنویسم که مودبانه تر باشد. حالا دیگر من می نویسم احمدی نژاد یا الفنون ولی همه می نویسند ان. چکارش کنیم؟ وقتی یک کسی واقعیت خودش را نشان داد که نمی شود به مردم گفت، باد آمد و بوی عنبر آورد، بالاخره مردم می فهمند، بخصوص وقتی که آدم وسط جلسه مجلس ول می کند می رود بیرون و تجدید وضو می کند. حالا می ترسیدی نمازت دیر بشود، همان صاحب نماز بزند به کمرت!
حالا هم که هلک و تلک، با دویست نفر تاجر و صد نفر مشاور تبلیغاتی، رفته برزیل. آدم مخش سوت می کشد. اصلا 300 نفر ایرانی در تاریخ برزیل وارد این کشور شده بودند؟ برزیل تولید کننده اقتصادی است؟ همسایه ماست؟ سابقه همکاری سیاسی با ما دارد؟ همفکر و هم کیش و هم زبان ماست؟ شده مثل بچه میلیاردرهای نفتی عربستان سعودی که با دویست تا عضو حرمسرا و صد تا داداش و نود تا مامان می روند هتل هفت ستاره جزایر قناری را دربست اجاره می کنند، که فروشنده های آنجا قورباغه رنگ کنند جای سانتریفیوژ بیندازند به طرف. این خط این هم نشان، اگر رفاقت ایران و برزیل به سه ماه کشید، من دیگر دست به قلم نمی برم. هنوز از تهران راه نیافتاده، هزاران نفر در برزیل علیه احمدی نژاد تظاهرات کردند. البته من آمارش را ندارم، عکس هم ندیدم، ولی وقتی کیهان می نویسد دهها نفر تظاهرات کردند، یعنی حداقل بین پنج تا ده هزار نفر بودند.
روش محاسبه جمعیت: یک میلیون نفر در تهران روز 25 خرداد تظاهرات کردند، بی بی سی گفت چند صد هزار نفر، کیهان نوشت چهار پنج هزار نفر. به همین دلیل برای محاسبه جمعیت مخالفان دولت کنونی از یکی از سه فرمول زیر می شود استفاده کرد:
روش اول: جمعیت واقعی= تعداد جمعیت اعلام شده توسط کیهان ضربدر 300
روش دوم: جمعیت واقعی= تعداد جمعیت اعلام شده توسط تلویزیون بی بی سی ضربدر 10
روش سوم: جمعیت واقعی= تعداد جمعیت اعلام شده توسط مجاهدین خلق تقسیم بر 10
آقای الفنون قرار است در 24 ساعتی که در برزیل خواهد بود، قرار است این برنامه ها را انجام دهد: مذاکرات دو جانبه هیات 200 نفره با طرف برزیلی، امضای اسناد توافقات تجاری( این اسناد به گفته یکی از سخنگویان دولت یک و نیم برابر کل اسنادی است که در پنجاه سال گذشته میان ایران و برزیل امضا شده است)، ملاقات با روسای مجلسین سنا و نمایندگان، سخنرانی در دانشگاه برازیلیا( احتمالا شبیه کربلای کلمبیا خواهد شد)، مصاحبه مطبوعاتی با شبکه تلویزیونی برزیل، دیدار با ایرانیان مقیم برزیل. آگاهان نکات مهم این دیدار را بشرح زیر اعلام کردند:
اول، اصولا ایران و برزیل پیوندهای مشترک زیادی با هم دارند، به همین دلیل در صد سال گذشته فقط یک بار 43 سال قبل شاه ایران لنگه کفش اش از هواپیما پرت شده بود توی سائوپولو، رفت آن را برداشت و سریعا برگشت.
دوم، برزیل یک کشور انقلابی است، ایران هم انقلابی است، به همین دلیل در سی سال گذشته ایران انقلابی با برزیل انقلابی هیچ ارتباطی نداشته است.
سوم، این ملاقات با برنامه ریزی دقیق صورت گرفته است. در پانزدهم فروردین متکی یک بار در حین تماشای مسابقه فوتبال برزیل، یاد این کشور افتاده و از آن زمان تصمیم گرفته شده است که رابطه ایران و برزیل در مورد غنی سازی اورانیوم جدی گرفته شود، به همین دلیل هم ایران اول با روسیه مذاکره کرد، بعد با ترکیه مذاکره کرد، بعد با هند مذاکره کرد، بعد، دقیقا چهار روز قبل دولت تصمیم گرفت برای انجام یک معامله دویست هزار دلاری اورانیوم، چهار میلیارد دلار معاملات دیگر با برزیل انجام دهد.
چهارم، یکی از مهم ترین دلایل برقراری ارتباط میان ایران و برزیل این است که در برزیل هیچ ایرانی غیر از کارکنان سفارت ایران زندگی نمی کنند، و به همین دلیل از نظر سیاسی اهمیت ویژه ای برای دولت دهم دارد.
پنجم، قرار است دولت از این به بعد کلیه داداش بازی و پوتین بازی هایش با روسیه و ونزوئلا را به برزیل منتقل کند.
ششم، یکی از مهم ترین روش های مدیریت جهان این است که آدم هی بگردد کشور جدیدی پیدا کند که در کلیه زمینه ها( بدون یک درجه تخفیف) با آن رابطه برقرار کند.
نتیجه گیری اخلاقی: آدم دستپاچه یک کار را ده بار انجام می دهد، می گوئید نه، صبر کنید ببینید تا سه ماه بعد اصلا ایران و برزیل برای همدیگر تره خورد می کنند؟
آرامش در طوفان
آقا کلی از اینکه ابطحی آزاد شده خوشحالم. در زندگی هرگز این قدر بخاطر آزادی یک انسان از زندان احساس خوبی نداشتم. اصلا این آدم، آدم حسابی است. خدا کند که زودتر بقیه هم آزاد شوند. کلی کار داریم که تا شانزده آذر باید انجام بدهیم. خوشبختی که یکی دو تا نیست!
اعلام شده که قرار است جلسه سران سه قوه با شرکت سران قبلی سه قوه، از جمله خاتمی و شاهرودی و هاشمی و لاریجانی و حداد عادل و ناطق نوری برگزار شود. البته که جلسه خوبی است. ظاهرا احمدی نژاد از رفتن به این جلسه خودداری کرده و به نظر می رسد بخاطر همین هم رفته به برزیل که خبرش را هم نشنود. نه که حالا خیلی خوشحال باشم و فکر کنم همه چیز حل شد. ولی همین که قرار باشد به قول علی لاریجانی " حقیقت در فضای مشت زنی سیاسی کشف نشود" و لاریجانی هم از هاشمی دفاع کند و بقیه هم بپذیرند که کشور در شرایط متعادل قرار بگیرد خوب است.
از نظر من جنبش سبز در شرایط آرامش و تعادل سیاسی تازه جای خودش را پیدا می کند. البته مطمئنم که آن طرف قضیه، یعنی رادیکال های کودتاچی، اصلا دوست ندارند که شرایط آرام بشود. بالاخره مردم که حق شان را می خواهند و تظاهرات شان را می کنند و رای شان را هم پس می گیرند، هر چه شرایط متعادل تر باشد، تعداد مردمی که به خیابان می روند بیشتر خواهد بود، و هر چه تعداد مردمی که به خیابان می روند بیشتر باشد، حجم خشونت کمتر خواهد بود و هر چه خشونت کمتر باشد، جنبش سبز رشد بیشتری می کند. علی لاریجانی دیروز گفت: " فضای سیاسی ایران نیازمند آرامش است."
راه رسیدن به آرامش چنین است
احمدی نژاد شش ماه حرف نزند، در نتیجه خامنه ای هم مجبور نیست از احمدی نژاد دفاع کند و به جلسات شعرخوانی اش می رسد، در نتیجه چون خامنه ای حرف نمی زند، مردم کشته نمی شوند و زندانی ها هم آزاد می شوند، در نتیجه چون مردم کشته نمی شوند تظاهرات آرام برای اعتراض به دولت کودتا با حضور گسترده مردم و بدون شعار تند برگزار می شود، در نتیجه مجلس می تواند براساس خواسته مردم دولت را استیضاح و برکنار کند. در نتیجه رهبری هم می تواند برود چالوس، یوسفعلی میرشکاک را هم با خودش ببرد که برایش شعر بخواند، در نتیجه مردم زندگی شان را می کنند. حرف عجیبی زدم؟ دولت هیچ وقت چنین عقب نشینی نمی کند؟ آقا حاضر نیست جا بزند؟ اشتباه می کنید، حکومت دو راه دارد، یا باید در یک زمان سه ساله تغییر کند، یا در یک زمان شش ماهه.
جنبش سبز پیروز شد
اشکال ما این است که فکر می کنیم که جنبش سبز یک انقلاب است که انتظار داریم اتفاقی بیافتد تا معلوم شود پیروز شده است. جنبش هیچ وقت پیروز نمی شود، هیچ وقت هم تمام نمی شود، البته به شرط اینکه آغاز بشود. ممکن است سالها بگذرد و یک جنبش آغاز نشود، مثلا جنبش حقوق مدنی آمریکا ممکن بود هرگز آغاز نشود، اما وقتی آغاز شد، یکی از مراحل اش مثلا این است که اوباما، به عنوان یک سیاهپوست رئیس جمهور آمریکا شد. در ایران جنبش احقاق حقوق مدنی به نام جنبش سبز تازه شروع شده است، تا به جایی برسیم که مردم احساس کنند همه چیز همان است که می خواهند، سالها وقت لازم است. تغییر حکومت جمهوری اسلامی ممکن است جنبش سبز را تسریع کند. تازه داستان شروع می شود. فکر کردید به همین سادگی است که یک دولت تغییر کند و تمام شد رفت؟ تازه اول دعواست و تازه اول عشق است.
پنجاه سال قبل، ماشین جیپ شبیه جعبه بود، دوج شبیه کشتی بود، فولکس شبیه نیم دایره بود، رنج روور شبیه مکعب مستطیل بود، هر ماشینی یک شکلی داشت، امروز بعد از پنجاه سال همه ماشین ها شبیه تخم مرغ هستند. فقط یک قانون است که باعث شباهت همه ماشین ها به هم شده است. و آن قانون " باد" است، باد قوی ترین قانون برای هر چیزی است که حرکت می کند. همه طراحان و سرمایه داران و مردم و حکومت ها باید این قانون را در نظر بگیرند. جنبش سبز یک محتوا و یک خواسته ندارد، جنبش سبز، یک نوع رسانه و یک شکل و یک شیوه رفتار سیاسی اجتماعی است. این شیوه همه را تغییر می دهد. در مقابل باد می شود مقاومت کرد، ولی این احمقانه ترین کاری است که می شود کرد.
مژده مژده، به فاصله یک هفته بعد از این که نزدیک بود کریستف کلمب های اقتصادی اتمی دولت دهم، ترکیه را کشف کنند و درست در حال کشف هند توسط منوچ کمار، احتمالا در حال تماشای مراسم سالانه کارناوال سائوپولو توسط صادق محصولی، کشور برزیل کشف شد. دولت اعلام کرد که هفته آینده رئیس جمهور با یک هیات 300 نفره به برزیل می رود تا دهها قرارداد اقتصادی با این کشور ببندد، یکی از مسوولان دولت گفت" میزان قراردادهایی که هفته آینده میان برزیل و ایران امضا شده است، یک و نیم برابر کل قراردادهایی است که در پنجاه سال گذشته بین این دو کشور بسته شده است. نکته مهم این است که دولت به عقلش نرسیده به دلایلی که تا به حال باعث شده میان ایران و برزیل رابطه اقتصادی وجود نداشته باشد، فکر کند.
یکی از آگاهان از نحوه کشف برزیل توسط دولت دهم خبر داد.
روز، داخلی، اتاق استراحت ریاست جمهوری
منوچ کمار، معروف به منوچهر متکی به دلیل بیکاری ناشی از سرزدگی تاریخی احمدی نژاد و بانو به سراسر گیتی، مشغول استراحت است. روبروی تلویزیون نشسته و دارد کانال عوض می کند، یک دفعه مقادیر معتنابهی بانوی لخت نقاشی شده از جلوی دوربین رد می شوند، یک شیئی چرخان سبز و زرد رد می شود و یک چیز قرمز وارد کادر می شود و منوچ کمار یک دفعه چشمهایش مثل جلسه دیدار با بانوی همتای خودش در ونزوئلا هفت تا می شود. یک لحظه روی مبل راست راست می نشیند و خیره خیره به کارناوال سائوپولو نگاه می کند. در همین حال دکتر الفنون سرزده از پنجره می افتد توی اتاق. منوچ راست روی پایش می ایستد.
منوچ: سسسلام
الفنون( نگاهی به تلویزیون و لنگ و پاچه های سرگردان می کند): این چیه اون وقت؟
منوچ: به حضرت عباس هیچی، به مرگ مادرم هیچی، بخدا داشتم کار تحقیقاتی می کردم.
الفنون( چشمانش به تلویزیون است): تحقیقات راجع به؟
منوچ: حاج آقا! داشتم فکر می کردم مشکل غنی سازی و جایگزینی اقتصادی مون رو چطوری حل کنیم؟
الفنون: ای دروغ گو، آبروت رو می برم، بگو چی می دیدی( و خیره می شود)
منوچ: شما دقت کنید، این برزیله، بزرگترین اقتصاد آمریکای لاتین.....
الفنون: بیخودی دروغ نگو، برزیل چه ربطی به اقتصاد داره، فوقش به فوتبال مربوطه...
منوچ: بخدا اگر دروغ بگم، برزیل الآن اقتصاد اول آمریکای لاتینه، ما می تونیم بیست میلیارد باهاش قرارداد ببندیم. بخدا اگر دروغ بگم.
و منوچهر بخاطر اینکه بتواند تماشای کارناوال آن شب سائوپولو را توجیه کند، به مدت سه روز دلیل آورد تا دولت قانع شود که هشتاد درصد اقتصاد ایران را برمبنای مواضع آن لحظه منوچ کمار تنظیم کند.
ابطحی آزاد شد
اصولا به نظرم سخنگو بودن دردسر دارد. گاهی اوقات همین که یک آدم بلد باشد حرف بزند، معنی اش این است که احتمال دارد شعور همداشته باشد، و همین که شعور داشته باشد، معنی اش این است که سرنوشت خوبی ندارد، یا زندانی می شود، یا تبعیدش می کنند یا می رود به جایی که عرب نی می اندازد. البته پارسال و سال قبل و سال قبل ترش و اصولا از وقتی احمدی نژاد الهام و بانو را کشف کرد، آنها شروع کردند به رفتن به عربستان، ولی منظور ما به جایی که عرب نی انداخت عربستان نیست، منظورمان همان جایی است که بقیه آب خنک می خورند. اصولا جایی که عرب های نی می اندازند، بقیه آب خنک می خورند. ببینید، من اصلا نمی خواستم در این موارد حرف بزنم. من می خواستم بگویم که اکثر کسانی که در طول سی سال گذشته سخنگوی دولت ها بودند، یا زندانی شدند، یا برای همیشه از ایران خارج شدند، یا برای همیشه ساکت شدند و انگار نه انگار یک روزی وجود داشتند.
مثلا همین ابطحی عزیز که امروز آزاد شد و رفت خانه شان و اولین عکس اش را با خانواده اش و با آقای خاتمی منتشر کرد. ابطحی سالها سخنگوی پیدا و پنهان آقای خاتمی بود، امروز به همین جرم، و البته به جرم شرکت در تظاهراتی که سه میلیون نفر در آن حضور داشتند، به شش سال حبس تعزیری محکوم شد و با دادن هفتصد میلیون وثیقه آزاد شد و به خانه رفت. اولین یادداشت اینترنتی اش را هم با مطلع " به نام خدای آزادی" آغاز کرد و نوشت" دوران هجر را گذراندیم و زنده ایم/ ما را به سخت جانی مان این گمان نبود." از شنیدن خبر آزادی ابطحی و دیدن تصویر او و خواندن مطلبش بسی خوشنود شدم.
در کل منظورم این است که سخنگو بودن کلا " نیامد" دارد، مثلا آیت الله خمینی سه سخنگو در خارج داشت و دو سخنگو در داخل، بنی صدر و یزدی و قطب زاده در خارج بودند و آیت الله مطهری و منتظری در داخل، بنی صدر که رفت پاریس گل بچیند، یزدی هم که سی سال است در حال پاسخ دادن به اتهاماتش است، قطب زاده هم که اعدام شد. آیت الله مطهری هم ترور شد، آقای منتظری هم که دو سال سخنگو بود، بیست سال در محاصره. بعد هم که بازرگان نخست وزیر شد و یزدی سخنگویش بود، بعدا هم بهزاد نبوی سخنگوی دولت موسوی و خامنه ای بود و حالا زندانی است. در دوره هاشمی رفسنجانی هم آقای حبیبی سخنگوی دولت بود و الآن سالهاست جز در آرشیو گل آقا هیچ جا اثری از آثارش نیست. در دولت خاتمی هم دو تا سخنگو بود، یکی مهاجرانی بود که رفته است جایی که تونی بلر نی انداخت، یکی هم رمضان زاده که مشغول کشیدن حبس است. شما فکر می کنید چرا دولت احمدی نژاد، الآن چند ماه است سخنگو ندارد؟
بدهی خارجی به بیست و یک میلیارد دلار رسید
اعلام شد که بدهی خارجی دولت ایران به 21 میلیارد و 575 میلیون دلار رسیده است. این را اضافه کنید به فروش 300 میلیارد تومان نفت در چهار سال اول ریاست جمهوری الفنون، و به آن اضافه کنید نابودی حیثیت کل حکومت و رفتن آبروی ایران و به آن اضافه کنید از بین رفتن میلیاردها دلار روابط ایران با جهان که هر ذره اش با مصیبت و بدبختی ایجاد شده بود و به آن اضافه کنید مرگ هزاران ایرانی به دلیل بی کفایتی و بی لیاقتی، مثلا 950 نفر فقط به دلیل سرمای هوا در یک ماه کشته شدند، یادتان نرفته که؟ به همه اینها اضافه کنید یک هجده میلیارد طلا و ارز به باد رفته در ترکیه و .... همین طور ادامه بدهم خودم گریه ام می گیرد. همه اینها هزینه شد تا این تحفه ارادانی مثل آئینه دق هر روز جلوی چشم ما باشد. شش ماه دیگر نه یک سال بعد که می رود همان جایی که عرب و آب خنک و از این چیزها، ولی این رسمش نبود.
کردان درگذشت
هر چه بود، فعلا دستش از دنیا کوتاه است. خدا هم رحمتش کند. بد بود یا خوب بود. علی کردان امروز درگذشت. اصولا این اصطلاح احترام گذاشتن به کسی که دستش از دنیا کوتاه است، چیز خوبی است. حالا هر چه می خواهی بگوئی او که نمی تواند جواب بدهد، پس بیخودی نه از مرگ کسی خوشحالی کن نه آرزوی مرگ کسی را بکن. بدترین چیزی که آدمها با آرزوی مرگ از دشمن شان می گیرند، امکان اصلاح است. بگذریم.
جوانفکر و پیرمغز
آخر این چه اسم نامربوطی بود روی این موجود نامعقول گذاشتند؟ اسمش جوانفکر است ولی حرفهایش را که می شنوی انگار مخش مثل صادق محصولی از جلسه مجلس خارج شده، بابا! این چه حرفی است که می زنی پسرجان؟ البته بگویم که مصاحبه بسیار خوبی کرده بود روزنامه فرهیختگان با جوانفکر صادق مغز، که تابناک هم بازتابش داده بود. معمولا تابناک چیز درست و حسابی منتشر نمی کند، به همین دلیل انتشار این مصاحبه تعجب حضار را برانگیخت. جوانفکر در پاسخ به سووال خبرنگار گفته است " هر کسی بخواهد می تواند رای اش را از موسوی پس بگیرد و آن را به احمدی نژاد بدهد."
به نظر شما برادر جوانفکر نمی فهمد که مردم چه می گویند؟ یا خیلی بامزه است؟ من فکر می کنم احتمالا دچار توهم نمک شده و بقول مکس فکر می کند " گوله نمک" است و یک جمله که می گوید دست روی شکم، قل بخور روی زمین، آی شیرینم آی نمکم! آقای شیرینفکر در این مصاحبه در مورد اعتراضات انتخاباتی گفته است " آقای احمدی نژاد وقتی بحث خس و خاشاک را مطرح کردند، محدود به آشوب طلبان و کسانی می شد که دست به اغتشاش زدند." یعنی وقتی روز 26 خرداد، که چهار روز بعد از آن اعتراض مردم توسط نیروی انتظامی به آشوب کشیده شد، احمدی نژاد به کسانی که چهار روز بعد قرار بود اعتراض کنند، گفته بود خس و خاشاک؟
من نمی فهمم چرا همه دارند تاریخ را جابجا می کنند تا اتهامات شان درست دربیاید، آن از دادستانی که یکی را روز 22 خرداد دستگیر می کند به اتهام شرکت در تظاهراتی که روز 25 خرداد برگزار خواهد شد، یا پنج نفر را که روز 12 اردیبهشت دستگیر شده اند، به اتهام اعتراضات انتخاباتی که یک ماه بعد از دستگیری شان اتفاق خواهد افتاد، محاکمه می کنند و مساله مهم این است که آنها هم اعتراف می کنند و حکم اعدام هم صادر می شود. بیخودی نیست که مخ آدم دچار صدای مشکوک می شود و صادق محصولی از جلسه می رود بیرون.
روزنامه توس محاکمه شد
نه، شوخی نمی کنم، کاملا جدی است. همین امروز هم اتفاق افتاد. روزنامه توس که در سال 1377 توقیف شده بود، مدیر مسوولش جوادی حصار بود، سردبیرش شمس الواعظین بود، طنزنویس اش منم که الآن در بلژیک هستم، مدیرش سازگارا بود که الآن در واشنگتن است، از پنجاه نفر نویسندگانش هر کدام شان یک جای دنیا هستند، یا اگر در ایران باشند تا حالا دوازده بار رفته اند اوین و بیرون آمده اند، امروز محاکمه شد و دادگاه برخی از اتهامات به این روزنامه را جرم شناخت و بعضی را جرم نشناخت. مملکت امام زمان همین است، بهزاد نبوی و رمضان زاده و تاج زاده را روز 22 خرداد سه روز قبل از اینکه جرمی انجام بدهند دستگیر می کنند، بعد روزنامه ای را که ده سال است تبدیل به تاریخ شده است، دیروز محاکمه می کنند. تازه به من می گویند چرا طنز می نویسی؟
دانشجویان را دستگیر نکنید
باز آب افتاد دست یزید! شما که می ترسید چرا می روید شکار؟ این همه الدرم و بلدرم تان از کجا در می آید؟ بیخودی گیر سه پیچ داده اند به بچه های دانشجوی دانشگاهها و فکر می کنند جنبش سبز به وسیله آنها اداره می شود. هر روز ده تا را از دانشگاه زنجان و شیراز و آزاد و تهران و غیره می گیرند که شانزده آذر دانشگاه شلوغ نشود. بعد هم می شود مثل روز قدس یا سیزده آبان که این همه تهدید کردند که می زنیم و می کشیم و جنبش سبز علوی به پا می کنیم و آخرش روز واقعه که می شود، نمی فهمند ملت از کجا دارند می آیند. حالا فرض کنید دانشجویان دانشگاهها را بخاطر شانزده آذر گرفتید و شانزده آذر هیچ اتفاقی هم نیافتاد، ماه محرم می خواهید چه کنید؟ باید بروید حضرت ابوالفضل و امام حسین را دستگیر کنید. بابا جان! چرا نمی خواهید بفهمید. تمام شد. یک کاری نباید می کردید کردید، حالا هی می زنید توی سر لاریجانی، به او چه ربطی دارد، محصولی بود که صدا داد.
اخيراً عده اي از كارشناساني كه در برنامه هاي مختلف شبكه هاي BBCو VOA و ساير شبكه هاي فارسي زبان حضور پيدا مي كنند، سعي دارند به نوعي القاء كنند كه جنبش سبز ايران توسط عواملي كه عمدتاً خارجي هستند (شايد سلطنت طلب ها شايد هم نه!) رهبري مي شوند و قصد اتصال يك سر جنبش مردمي ما را به احزاب و جريانات خيالي و بعضي از خارج نشينان دارند كه هيچ نقشي در حركت امروز مردم ندارند
مهندس موسوي، حجت الاسلام كروبي و حجت الاسلام خاتمي و ساير حاميان اصلي ما را به عنوان سد معبر در راه سبزمان معرفي مي كنند و مرتباً و مؤكداً اعلام مي كنند كه اينها صلاحيت و جسارت رهبري را ندارند. و اصلاً مردم قبولشان ندارند. اين ها خودشان از همين نظام اند و....
و حرف هايي كه فقط در ظاهر درست به نظر مي رسد اما پس از اندكي فكر كردن (بدون جهت گيري) مي بينيم كه با توجه به قرائن و شواهد منطقاً قابل پذيرش نيست. حالا خودشان نشسته اند آن طرف چون دست حاكميت به آنها نمي رسد و بدون كمترين واهمه اي، آزادانه حرف خود را مي زنند.
تنها آقاي دكتر سازگارا و تا اندازه اي دكتر نوري زاده اجازه انحراف بحث ها را نمي دهند. كه جا دارد از اين دو بزرگوار تشكر شود. البته بسياري روشنفكران و انديشمنداني هستند كه مطالب را درست بررسي مي نمايند، اما متاسفانه كمتر در برنامه ها دعوت مي شوند.
آخر نمي دانم اگر سلطنت طلب ها توان رهبري و آوردن جمعيت 3 ميليون نفري به خيابان داشتند، پس چرا خود همين مردم اخراجشان كردند؟ چرا در طول اين 31 سال نتوانستند حتي يك عمل سياسي انجام بدهند كه خودي نشان دهند؟ نهايت كار آنها كشاندن حدود 50 نفر به ميدان محسني بود! (من خودم تا قبل از دولت آقاي خاتمي، شديداً طرفدار سلطنت طلب ها بودم، البته از نوع نيمه مذهبي!!! و اتفاقا چون فكر مي كرديم كه مي توانيم كاري بكنيم، خيلي هم انرژي و وقت مي گذاشتيم و آخرش بن بستي بود كه اي كاش زودتر به آن مي رسيديم!)
اين در حالي است كه رهبران اصلي ما همانها هستند كه در 22 خرداد با راي بالاي مردم برگزيده شده اند. و رهبران درجه دوم انديشمندان و مبارزاني هستند كه در بين مردم جايگاه قابل قبول دارند از جمله آقايان سيد محمد خاتمي، اكبر گنجي، آيت اله منتظري، آيت اله صانعي، دكتر سروش و... . و رهبران درجه سوم سياستمداران، روزنامه نگاران، معلمان و استادان و كلاً كساني كه مي توانند براي عده اي از ما آگاهي ايجاد كنند. و در آخر هر يك از ما مي توانيم رهبري جنبش را در خانواده خود و در جمع هاي دوستانه داشته باشيم يا حداقل به عنوان يك نيروي فعال باشيم.
مرد ادب
مير حسين موسوي مردم را به عدم قانون شكني و مبارزه مدني و غير ساختار شكن دعوت كرده و تا كنون 14 بيانيه بسيار مهم منتشر كرده كه با توجه كامل به آن پيروزي با كمترين هزينه و در سريعترين زمان در دسترس است. تمام مشكلاتي كه اين دولت و حتي كل نظام براي مردم و كشور ايجاد كرده اند و هدف ما حل و ريشه كني آنهاست، به علت عدم توجه به قانون اساسي يا حذف عملي ماده ها و بندهايي از آن بوده است. حكومت با اجراي كامل قانون اساسي اجازه هيچ دخالتي در زندگي شخصي و اجتماعي انسانها ندارد. تا زماني كه كسي عليه نظام دست به اسلحه نبرد يا بطور مشخص و بوضوح توطئه عليه نظام نچيند، نظام به هيچ عنوان حق عكس العمل تند ندارد. شنود و بررسي پنهاني رفتار انسانها جرم بوده، اجتماعات و راهپيمايي به شرط عدم حمل سلاح و عدم توهين به مباني اسلام (و نه نظام!) بطور كلي و در هر مقياسي آزاد است.
ميرحسين موسوي دولت و نظام را به رعايت قانون دعوت كرده و آنها نمي پذيرند و با قانون شكني آخرين روز هاي حيات خود را به سختي مي گذرانند.
و البته نكته مهم، ما نيازي به شكستن ساختار نداريم چون طبق فرموده آيت اله خميني (پيوست پيش نويس قانون اساسي) ولايت فقيه جزء ساختار به حساب نمي آيد.آيت اله خميني گفتند در صورت نبود ولايت فقيه هم اين نظام به راه خود ادامه مي دهد و خللي در نظام پيش نمي آيد.
ما مي خواهيم به ارزش ها و دستاوردهاي سالهاي اول انقلاب برگرديم ولي انقلاب نمي كنيم.
وقتي بتوانيم تغييري اعمال كنيم و دولتي بر سر كار آوريم كه در آن قانون بطور كلي و دقيق رعايت شود، و همه (بدون استثناء) موظف به مراعات آن باشند، نيازي به شكستن ساختار نيست.
مطمئن باشيد كه از سن و سال ميرحسين گذشته كه تازه بعد از 20 سال سكوت و نگاه عميق به حكومت از گوشه هاي فراموش شده، بيايد و تشنة قدرت باشد و بخواهد ديكتاتوري راه بيندازد! بزرگترها دولت مقتدر آقاي موسوي را، حداقل از نظر اقتصادي و فرهنگي و ديني خوب به ياد دارند. آن هم در بدترين شرايط ممكن، جنگ خارجي و داخلي، سركوب شديد مخالفان توسط نهاد هاي موازي رهبري حكومت (لاجوردي، يزدي، خلخالي و خيلي هاي افراد و احزاب ديگر) كه عملاً خود مختار شده بودند!!! ، قيمت فاجعه آميز نفت و از كار افتادن بيش از نيمي از صنعت كشور.آيا بيانيه هاي آقاي موسوي و حملات تند و منطقي او هم به دولت و هم به كل نظام كمتر از يك برانداز بوده و هست؟
يك كمي فكر كنيم مي بينيم كه روي سخن آقاي موسوي دقيقاً اشخاص قانون گريز و قانون شكن است.
شيخ شجاع اصلاحات
آقاي كروبي هم كه كمتر كسي فكر مي كرد كه اين چنين به جان قانون شكنان بيفتد و آبروي نداشتة دشمنان ملت را ببرد، آنچنان شجاعانه گام بر مي دارد كه گاهي خودم هم مي ترسم چه رسد به اين كودتاچي هاي بدبخت كه گرفتار چنين شيخي شده.
بله چه كسي مصمم تر و بي باك تر از شيخ شجاع اصلاحات در تاريخ معاصر ايران سراغ داريد؟ آيا اين ضرباتي كه كروبي به جاهاي بسيار حساس دولت كودتا زد، را كسي مي توانست بزند؟ آيا كسي به اندازه كروبي داد و هوار سر حكومت كرد؟ او كه عليه حكومت اسناد بسيار مهمي در دست دارد از هر فرصتي براي ديدار و تماس با ميرحسين، خاتمي، علما و مراجع و مردم استفاده مي كند. و آنقدر شجاعانه و بعضاً بي ملاحظه ! صحبت مي كند كه انگار يادش رفته چه دشمنان سفاكي دارد!
سيد خندان
سيد محمد خاتمي را اگر ما نشناسيم كه ديگر بايد برويم بميريم!!!
تعريف كامل آقاي خاتمي:يك روحاني مردمي كه از نظر سياسي و فرهنگي تا دنيا دنياست احترامي كه در جهان و مجامع بين المللي دارد، يك آمريكايي يا اروپايي هم پيدا نخواهد كرد و مايه فخر كشورمان است. گفتگوي تمدن ها و تخصيص سالي به اين نام كوچكترين نمونه است.
نمي گويم در زمان او طعم آزادي را چشيديم ولي بوي آزادي به مشام مي رسيد. هر چه توانست كرد ولي در اكثر موارد با حكم حكومتي مواجه مي شد. علم و ورزش و فرهنگ و دين پيشرفت بسيار داشت. موسيقي پاپ، مجامع و محافل علمي، ادبي، فلسفي، افرادي چون گنجي، سروش در اين دوره ظهور كردند. احزاب تا اندازه اي فعال شدند. كتاب و كتابخاني ارج نهاده شد. و هزاران حرف گفتني ديگر.
چرا موسوي و كروبي و خاتمي فرمان براندازي نمي دهند؟
ديگر از اين پيرمردهاي مهربان چه انتظاري داريد؟
بدون كوچكترين امكاناتي همه مشاغل و مناصب حكومتي خود را ترك گفته و عليه آن به جهادي برخواسته اند كه هر لحظه جانشان در خطر است. مانند زندانيها در خانه و جامعه خود تحت كنترل بسيار شديد هستند. واضح است كه اينها هيچ گاه سازش نخواهند كرد وگرنه اينچنين نمي كردند و حداقل پلي را براي برگشت سالم مي گذاشتند. اين مبارزان تا بساط دروغ را از ايران عزيز نزدايند و قانون اساسي كامل و بدون اغماض استثنائات اجرا نشود، نمي نشينند. كه البته همه ميدانيم قانون اساسي نقص هايي هم دارد ولي قابل اصلاح است.
ديگر چه كار كنند؟ بيايند بگويند مي خواهيم اين دولت و حكومت را سرنگون كنيم؟ خب پدر آنها كه هيچ، پدر ما را هم در مي آوردند. چون آن وقت ما هم پشت سر يك عده ضد انقلاب و بر انداز راه افتاده ايم!!!فكر مي كنيد براي حكومت كاري دارد؟ به جرم برانداز خودمان هيچ، 7 نسل بعدمان را هم اعدام مي كنند.
در آمريكا اگر كسي بگويد مي خواهم نظام را براندازم با او چكار مي كنند؟ آقايان خارج نشين روي ميزشان قهوه گذاشته اند و شعار لنگش كن مي دهند.
هدف ما چه بوده و چيست؟
وقتي موسوي و كروبي مرتباً مي گويند جمهوري اسلامي، آيا اين نظام كنوني را مي گويند؟
نه خير! آن جمهوري اسلامي بود كه سال 57 پيروز شد و به 66 و 67 نكشيد!!! يعني هنوز آنقدرها فاسد نشده بود. منظور جمهوري واقعي، اسلامي واقعي، استقلال واقعي و آزادي واقعي است.
آيا اين 4 كلمه، همة آمال و آرزوهاي مشترك ما نيست؟
حركت جنبش سبز مردم ايران ادامه انقلاب 57 است كه آن را منحرف كردند.
مگر ما چه مي خواهيم بيشتر از اين؟ بيش از صد سال است از ابتداي مشروطه تا كنون براي همين چند آرمان مبارزه مي كنيم. اين جنبش ادامه انقلاب 57 است، انقلابي كه صورت گرفت خوب جلو رفت ولي نتوانست خود را حفظ كند و مي بينيم بعد از مدتي آنچنان آلوده شد كه خود به استبداد بعدي انجاميد. و عملاً استبداد غير ديني جاي خود را به استبداد ديني كه 100 بار بدتر از استبداد غير ديني است داد. ما براي ارزش هايي كه پدران و مادران ما با انقلاب 57 خواستار آن بودند مبارزه مي كنيم. ما مي خواهيم انقلاب را به مسير اصلي خود بازگردانيم. مسيري كه به سوي دموكراسي و جمهوريت مي رود، نه ولايت مطلقه فقيه و استبداد ديني.
100 سال پدران و مادران و نسل هاي قبل از ما در راه آزادي و استقلال جانفشاني كردند خون دادند، سرمايه دادند و ... اكنون به بركت آگاهي و بيداري اين نسل و همچنين ذخايري از تجربه كه در اين 100 سال مبارزه بدست آمده و همچنين انسان هايي آزاده كه از جان گذشته اند، وقت چيدن ميوه خوش طعم مبارزات چندين نسل نزديك است.
خواهش اين حقير از همه انسانها (چه سبز چه غير سبز!) اين است كه به هم قول بدهيم وقت بيشتري براي انديشيدن بگذاريم.
تا هم ما سبزها از راهي كه در پيش داريم دچار انحراف نشويم و هم دشمنان ما هم پس از گذشت زمان آگاه شوند.