Thursday, January 21, 2010

یک قاشق شربت سبز - سید ابراهیم نبوی

یک قاشق شربت سبز

سید ابراهیم نبوی

نفرت یا شیفتگی، نشانه های بالینی سیاست انقلابی است. واژه " انقلابی" را شاید به تسامح بکار برده باشم، اگر کمی دقیق تر نگاه کنیم، احساس عاطفی عشق و نفرت را در رفتارهای پوپولیستی، توتالیتر، فاشیستی، ایدئولوژیک و در بسیاری موارد دینی می توانیم پیدا کنیم. شاید بگوئید که دین به عنوان یک روش، مدل اصلی همه انواع سیاستهای ایدئولوژیک مانند توتالیتاریسم، فاشیسم و لنینیسم است. فرق زیادی نمی کند. اگر که پوپولیسم را آنقدر بزرگ و فراخ ببینیم که تبلیغات سیاسی جامعه مصرفی را هم در آن جای بدهیم. شنیدن اینکه عاشق اوباما و خاتمی هستم، یا از حماس و آریل شارون متنفرم، نشانه های همین شیفتگی و نفرتی است که در رفتار سیاسی جامعه بیمار یا بیمار سیاسی می توان دید.

تقریبا اکثر جوامع به نوعی از نظر سیاسی بیمارند، چه، اکثر جوامع از همین منظر عقب مانده اند. از همین روست که نفرت و شیفتگی در بسیاری از رفتارهای سیاسی دیده می شود. شاید این یک راه ساده برای جوامعی باشد که سیاست در آنها تبدیل به رفتار حرفه ای و حزبی نمی شود و فقط گاهی در هنگام انتخابات، یا در شورش های ملی، یا شورش های اعتراضی دیده می شود. و قبول کنید که ایجاد نفرت یا شیفتگی برای یک سیستم تبلیغاتی روش پایدارتری در جنگ سیاسی است، از بوش متنفریم، عاشق اوباما هستیم. هیچ چیز بوش خوب نیست، حتی اینکه زنش یک کتابدار معمولی است و همه چیز اوباما خوب است، حتی مدل لباس زنش که تصادفا این یکی واقعا خوش لباس است. هیچ چیز خاتمی بد نیست، حتی راه رفتنش، حتی سازش کردنش، حتی بی نظم بودنش. و همه چیز خامنه ای بد است، حتی علاقه اش به شعر و کتاب. اگر ساده زیست باشد، ساده زیستی می شود یک ودیعه الهی، در حالی که اگر از او متنفر باشیم، ساده زیستی می شود یک ریاکاری وحشتناک. همه چیز صددرصدی است.

به نظرم می رسد که ما حداقل به سه نوع جنون شناخته شده سیاسی مبتلا بودیم، می گویم بودیم، چرا که جنبش سبز با به میان آوردن بخش وسیعی از طبقه متوسط که معمولا اخلاق مجنونانه ندارد، تا حدی از این بیماریها فاصله گرفته است. اما هنوز نشانه های برخی از انواع جنون در رهبران جنبش سبز، یا در رهبران جامعه سیاسی مخالفان حکومت، دیده می شود. اینکه چرا مساله را در میان حکومتی ها بررسی نمی کنم، شاید به این دلیل است که نشانه امید و بهبودی در آنها کمتر دیده می شود. اگر خواستید بر آنها نمرده نماز کنید، من فتوایش را می دهم.

جنون بیگانه ستیزی یکی از مهم ترین انواع بیماری در جامعه ماست، اکثر ما ایرانیان از بیگانگان در هر حال متنفریم، مگر از تعدادی از افرادی که شخصا می شناسیم. عرب ها را سوسمارخوار، افغانی ها را دزد و انگلیسی ها را توطئه گر می دانیم. البته یادمان نمی رود که ایران، در طول تاریخ خود چهار بار مورد حمله گسترده اقوام و کشورهای خارجی قرار گرفته، ولی این بیگانه ستیزی که گاه تا سر حد دشمنی با هر کسی که ایرانی نیست، پیش می رود، سابقه تاریخی دارد. و این سابقه هم فقط مخصوص ما نیست، تقریبا در بخش وسیعی از دنیای عرب بیگانه ستیزی یک ارزش اخلاقی است. داستان بیگانه ستیزی در ایران گاه به جاهای خنده داری می رسد، درست در همان زمانی که همه معتقد بودند شاه نوکر آمریکاست، خود شاه تلاش می کرد تا به هر نحو می تواند روی آمریکایی ها را کم کند. سالها مردم ما از حکومت متنفر بودند، چون آن را عامل بیگانگان می دانستند، حکومت هم از روشنفکران و سیاستمداران متنفر بود، چون آنها را عامل بیگانه می دانست و عجیب است که مردم در این میان بیش از دولت و روشنفکران شیفته فرهنگ فرنگی می شدند. جنبش سبز تا حد زیادی این بیگانه ستیزی را رسما و علنا انکار کرد. شاید کمتر کسانی بتوانند به ارزش واقعه سیزده آبان یا شانزده آذر یا روز قدس پی ببرند. مردمی که ایستاده بودند و علنا علیه بیگانه ستیزی شعار می دادند و به این اندیشه بودند که همواره حکومت ضعف های خود را پشت سر دشمنی با بیگانه ای پنهان می کند که وجود واقعی ندارد. شاید این سووال برای بسیاری هنوز مطرح نشده که چگونه ایران با این موقعیت سوق الجیشی دارای تضاد منافع با آمریکا و اسرائیل و انگلیس است، ولی با چین و روسیه تضاد منافع ندارد؟

سویه دیگر قضیه نیز آزاردهنده است، و آن شیفتگی بی انتهای مردم در مقابل خارجی و فرنگ است. اینکه همه توطئه ها زیر سر خارجی هاست، و آنها در همه جا دست دارند، و آنها همه با هم ارتباط دارند، بخش هایی از شیفتگی ناگفته ما در برابر آنهاست. به نظرم می رسد که گسترش رابطه ایرانیان داخل و خارج، توسعه اینترنت، جنبش اصلاحات و بیش از همه جنبش سبز، توانست تلقی ایرانیان نسبت به فرنگی ها را واقعی کند. نه شیفته و نه متنفر، تصویری نسبتا واقعی از مردمانی که در جهانی دیگر زندگی می کنند. می خواهم بگویم که جنبش سبز یک راه بزرگ و مهم ورود ایرانیان به عرصه خبری و فکری جهان بود، کاری که در عصر اصلاحات آغاز شده بود. نمی خواهم بگویم که ما ایرانیان چرا خودمان را به فرنگی ها خوب معرفی نکردیم. اصلا این وظیفه ما نیست، آنها نیز وظیفه داشتند و دارند که به عنوان یک مرکز مهم تمدنی به ایران نگاه کنند. اینکه هنوز برخی از آمریکایی ها ایرانی ها و عرب ها را اشتباه می گیرند، اشکالی بر ایرانی ها و عرب ها نیست، اشکال از آمریکایی است که به خودش زحمت نداده است تا حداقل تاریخ یا جغرافیا را خوب بخواند، ضمن اینکه بخش وسیعی از جهان، ایران را بخوبی می شناسند. نمی خواهم به این سو یا آن سو نگاه کنم، مساله اصلی رسیدن به تعادل در نگاه به جهانی بیرون جغرافیای ماست. جنبش سبز به دلیل ماهیت طبقه متوسط بیش از هر زمانی نگاه ما را به جهان واقع گرا کرد.

جنون دیگری که اگر گنجی را نکشد، مطمئنا مرا خواهد کشت، جنون دین ستیزی است. رابطه من و گنجی را به هم نزنید و از این جمله چنین برداشت نکنید که من قصد دارم گنجی را دین ستیز معرفی کنم. اما برخی شیوه های او و بسیاری از ایرانیان را در مباحث دینی نمی پسندم. بسیاری از ما ایرانیان، بخصوص روشنفکران ما، عادت دارند تلافی تمام ظلم و مصیبتی که در ایران و از دست حکومت استبداد دینی کشیده اند، تا همین نیم ساعت آینده از همه مسلمین جهان بستانند. بسیاری از روشنفکران ما، معمولا اعتقادات دینی یا ایمانی خودشان را شخصی و درست می دانند، اما به دیگران حق نمی دهند مثل آنها باشند. طرف اسمش " سید اسدالله جدید الاسلام" است، آنوقت به من می گوید چرا اسم تو " سید ابراهیم نبوی" است! بسیاری از روشنفکران ما توجه نمی کنند که با معیارهای عقلانی، وارد حوزه ایمانی شدن، کاری خطرناک است. این خطری نیست که باید با افتخار از آن یاد کنیم، این خطری کمابیش احمقانه است که باید از آن اجتناب کنیم. وقتی مطمئن هستیم که بیان چیزی هر چند حقیقت، گروهی از مردمان عادی و خوب را به دشمنی می کشاند، چه لزومی دارد این کشف حقیقت فوری؟ نیم ساعت صبر کنید. تمام نمی شود. همه مسلمانان جهان را به یک چوب راندن، و جایی برای مومنانی که فلسفه دین نمی دانند و نمی خواهند و تنها با ایمان خدا و شریعت او حال می کنند و کاری هم به میز بغلی ندارند، قائل نبودن، از خردمندی و کیاست دور است.

کسانی که به دنبال هر حجابی خطر اسلام گرایی را می بینند، ناخواسته مسلمانان را بسوی بنیادگرایی سوق می دهند. و کسانی که دائما اصرار می کنند تا اثبات کنند دین با دموکراسی و تمدن سازگار نیست، عملا باعث فاصله گرفتن عموم مسلمانان با دموکراسی می شوند. ما ایرانیان زهر حکومت دینی را چشیده ایم و زشتی تعصبات دینی را حس کرده ایم، اما اگر خردمند باشیم، نباید به تعصب و کوردلی دامن بزنیم، کاری که می کنیم. گاهی اوقات به نظر من به دلیل درک " بیرون از ایران" و " درون ایران" مفاهیم برای مردمان این سو و آن سوی آب فرق می کند. وقتی مردم داخل از عاشورا حرف می زنند، آن را به عنوان آئینی می بینند که چهارصد سال بوده و سی سال است که نوحه های عاشورا از کافی به " رپ آبادانی" و " ترانه های مهستی" و ریتم حسن خشتک رسیده است. آنها عاشورا را چیزی دیگر می بینند، اما در بیرون داستانی دیگر است. در بیرون ایران آئین های دینی وجود و نماد روشنی ندارد، حداقل در دنیای غرب، به همین دلیل تلقی معوجی از آن دیده می شود.

آنچه ما در حوزه دین می کنیم، و توهین هایی که به مسلمانان روا می داریم، بسیار وحشتناک است و جز به توسعه بنیادگرایی نخواهد رسید. اصولا سوق دادن مسلمانان به سوی سیاست و تلقی سیاسی از دین یا تلقی دینی از سیاست، محل درگیری است که باید شدیدا از آن اجتناب کنیم. شاید یکی از بزرگترین ارزش های جنبش سبز، بازگرداندن دین و رفتار دینی به سرجای خودش است. مردم ما گاهی نماز می خوانند و گاهی نمی خوانند، آنها الله اکبر را می گویند و فرقی با مرگ بر دیکتاتور برایشان ندارد، برای بسیاری از ایرانیان ترانه " الله اکبر" روز 22 بهمن همچنان دلنشین است، چون آن را در روزهای خوش شنیده اند. اما گوئی که یادشان می رود مردمان دیگر هم می توانند و می توانستند روزی خوش داشته باشند.

جنبش سبز، جنبشی دینی نیست، اما بسیاری از رهبران آن اهل دین اند و مسلمانانی دموکرات اند، از سوی دیگر یادمان نرود که دین ستیزی ما براحتی می تواند زندگی مردم داخل ایران را با خطر مرگ مواجه کند. اینکه برخی از دوستان ما به روشنفکران هشدار می دهند که از دادن شعارهای اسلامی اجتناب کنند، نوعی فرافکنی با خود است. بسیاری از سکولارهای کشور ما، در سال انقلاب، از تندترین شعارهای دینی و حکومت دینی دفاع می کردند و حالا به مرتبه سکولاریسم عروج کرده اند. در حالی که نسل موجود، اشتباه آنان را تکرار نمی کند، این نسل برخلاف نسل قبلی اهل کتاب خواندن است و هر چیزی را سر جای خود می گذارد.

جنبش سبز جنون ضد دینی را رها کرد و در کنار آن جنون ضد چپ را که یکی دیگر از عوارض بیماری های سیاسی ماست. جنون ضد چپ بودن، که تقریبا همه زیستگان و پرورش یافتگان سی سال بعد از انقلاب آثار آن را در خود دارند، یکی دیگر از بیماری های خطرناک ماست. می خواستم در همین جا به جنون ضد چپ بپردازم و زیان هایی که هیستری ضد چپ بودن به ما زده است را بگویم، اما انگار این مهم، فرصتی دیگر می طلبد.

جنبش سبز، یکی از بی عقده ترین حرکت های اجتماعی دوران ماست، اگرچه در یکی از سخت ترین روزها به ثمر نشسته است. این جنبش به دور از جنون بیگانه ستیزی، جنون دین ستیزی و جنون چپ ستیزی، کار خود را می کند و راه خود را می رود. هر گاه دچار یکی از این حالات جنون شدید، شیشه شربت سبزی که بالای سرتان است بردارید و یک قاشق در روز مصرف کنید

No comments:

Post a Comment